قلم برو با آهن بیا
هیییییییییس
بگذار خفه بمانم !
انقدر از من جنجالی نوشتن را نخواه !
نماز صبحمان هم جنجالی شده است .
بگذار ملموس تر بگویم : صبح استرس قضا شدن َش را بیشتر دارم تا درست خواندن َش را .
درست هم نه از آن درست هایی که گیر تلفظ َش باشم نه ، از آنهایی که درست بندگی کنم را میگویم ... !
من این صندوقخانه را که خراب َش کرده اند از نو ، با اشک و درد ساخته ام که خلوت باشد ، که تنها باشیم ، که فرار کنم از تصاویری که به زور قالبمان کردند .
قربان صدقهی هم میرویم ، جان و عزیز به هم نسبت میدهیم اما ...
راست چرا ؟
بگذار دروغ راستکی بگویم : به خون هم تشنه ایم ...!
دیدن دردهای آدمها دیگر درد نمی آورد کسی را ...
عاطفی که باشیم ناممان میشود : احمق .
بوی خباثت که بدهیم میشویم : پدرسوختهی باهوش !
میفهمی چه میگویم ؟
چه قدر بد َست که کسی مدام در گوشت وز وز کند : پدرسوختگی خوبَست ، گور بابای اعتقادات ، بگذار مردم به احترام کفشهای سیاه براقت از جا بلند شوند ، گور بابای دل که میخواهد سیاه باشد !
گاهی دوست دارم این قلم را کنار بگذارم و عاجزانه خطابش دهم :
دوست چوبی من !
من لالم از کلمات . این درد ها خیلی سنگین َند ، تو چوبی هستی ، کم می آوردی . باید آهنی باشی قلم . باید آهن باشی تا نشکنی زیر این دردهای لعنتی !
میدانم قلم آن لحظه آرزوی عدم میکند !
بعد میفهمد بیخود نبود که خداوند به قلم سوگند خورده است .
یقینا رازی در کار َست !
یقینا قلم وارث درد َست !
پس آورد : جنگ انسان با نفس با کوچکترین گامها آغاز و بزرگترین اهداف اوج میگیرد .
آن کس که روزی از شکلات َش دست کشید برای " او "
روزی از جان دست میکشد باز هم برای " او "
تمرین میکنیم .
بسم الله ...
- ۹۲/۰۷/۲۹