صندوقخانه

اتاقیست آمیخته از پرواز ، سقوط ، رهایی و هرازگاهی جنون ، چرندیاتی از نوع پرند(ه)

صندوقخانه

اتاقیست آمیخته از پرواز ، سقوط ، رهایی و هرازگاهی جنون ، چرندیاتی از نوع پرند(ه)

عادت کردم به بودن‌ت

به خوبی‌ت

به محبت‌ت

به گرمی نفسهای‌ت

به لبخندت

به صدای‌ت

تو

یک

انسان

هستی

وقتی عادت کنم و نباشی خراب میشوم از جهل َم که چرا قدر ندانستم تو را .

وای به حال آن روز که :

که بفهمم خدایی بود که عادت کردم مطلق خوبی ‌های َش را ...

.

.

.

پی نوشت : قدر بدانیم آن‌هایی را که صدای نفس‌شان ذکر‌ست ، لبخندشان مهرست ، نگاه‌شان امیدست ...

دلم تنگ است ...

  • دیوار صندوقخانه

چه قدر شیرینَ ست!

با خودم که فکر میکنم می بینم آن روزها که شخصیتی فانتزی شکل داشتم چه قدر زیبا میتوانستم براد پیت و آنجلینا جولی را در خودم رشد دهم .

حالا می بینم به انسانی مبارز تبدیل شده ام که نمیتوانم آرام باشم در برابر آنچه در حال وقوع َست .

خب راستش را بخواهم در خلوت صندوقخانه ای ام بگویم نمیخوام عروسکی باشم که صبح کوک میشود ، روزی سه بار شارژ میشود و البته با عرض معذرت تخلیه‌ی وقیحی هم دارد و شب میرود در ویترین تا فردا که شاید باز هم  دست عادت او را تکان دهد !

زندگی عروسکی شبیه به زندگی حیوانیست !

و آن‌گاه که اهداف پر پر شوند ، زیر پای شیطان پله ای ساخته میشود برای پیروزی در فریب نسل انسان .

خداوند را شاکرم برای آنکه هم اکنون در کشوری نفس می‌کشم که میتواند الگویی از جامعه آرمانی دینی باشد .

خداوند را شاکرم با وجود آنکه سیاهی تا عمق افکارم نفوذ کرده بود سپیدی به لطف اهل بیت در جانم ریشه دواند .

و پنداشتم دو خصلت هستند که در اوج تاریکی نوری میشوند برای نجات ، دو خصلت به نام :‌ آزادگی و صداقت !

انسان آزاده حق را خواهد پذیرفت و میشود انسانی نظیر حسن شحاته و خیلی های دیگر که تاریخ آنها را با افتخار به نظاره نشست .

نمیخواهم بروم دنبال ادامه تحصیل که بی تحرک بنشینم پشت میز و پول های روزانه ام را بشمارم .

میدانم فرصت بی تحرکی در قبر برایم محفوظ َست !

پول هم می آید چون خدا آفریده و خودش خدایی‌َش را می‌کند .

درخت اسلام ریشه اش را در ایران محکم کرده است .

میخواهم میوه ای باشم بر این درخت .

میخواهم ثمره اش را در جانم پیدا کنم .

اسلام حالا دیگر تشنه نیست .

به لطف کفر غرب با خون خیلی ها سر ریز گشت .حالا باید میوه ها چیده شوند .

بوی حکومت مهدوی در مشامم جان گرفته َست .

ان شاءالله اگر سیب نباشم بر این درخت لااقل چوبی باشم چسبیده به سیب ...!

پس آورد : سخنان آقای خامنه ای را گوش دادم ؛ همان مردی که روزی با جهالت محض به جنگ با او وارد شده بودم ! حرفهای آخرشان بوی خداحافظی میداد ، بوی وداع ،بوی سپردن امانت ، بوی امید به جوانانی که فهمیدند هنوز هم سوره ی اعراف ، دیالوگ های خدا و شیطان شنیده میشود . 

و من امروز خداوند را شاکرم که به فضل خدا و نگاه مولایم دومینوی جهالت فکری َم به مانعی مستحکم به نام ولایت فقیه برخورد کرد و از حرکت باز ایستاد ، آنگاه بود که شروعی تازه برای دینداری جان گرفت ...

دینداری راه کوتاه و فرعی دار نیست .

ادامه دارد ( ان شاء ربی ) ...

  • دیوار صندوقخانه

هیییییییییس

بگذار خف‌ه بمانم  !

انقدر از من جنجالی نوشتن را نخواه !

نماز صبح‌مان هم جنجالی شده است .

بگذار ملموس تر بگویم : صبح استرس قضا شدن َش را بیشتر دارم تا درست خواندن َش را .

درست هم نه از آن درست هایی که گیر تلفظ َش باشم نه ، از آنهایی که درست بندگی کنم را میگویم ... !

من این صندوقخانه را که خراب َش کرده اند از نو ، با اشک و درد ساخته ام که خلوت باشد ، که تنها باشیم ، که فرار کنم از تصاویری که به زور قالبمان کردند .

قربان صدقه‌ی هم میرویم ، جان و عزیز به هم نسبت می‌دهیم اما ...

راست چرا ؟

بگذار دروغ راستکی بگویم : به خون هم تشنه ایم ...!

دیدن دردهای آدم‌ها دیگر درد نمی آورد کسی را ...

عاطفی که باشیم ناممان میشود  : احمق .

بوی خباثت که بدهیم میشویم : پدرسوخته‌ی باهوش !

میفهمی چه میگویم ؟

چه قدر بد‌ َست که کسی مدام در گوشت وز وز کند : پدرسوخت‌گی خوبَ‌ست ، گور بابای اعتقادات ، بگذار مردم به احترام کفش‌های سیاه براقت از جا بلند شوند ، گور بابای دل که میخواهد سیاه باشد !

گاهی دوست دارم این قلم را کنار بگذارم و عاجزانه خطابش دهم :

دوست چوبی من !

من لالم از کلمات . این درد ها خیلی سنگین َند ، تو چوبی هستی ، کم می آوردی . باید آهنی باشی قلم . باید آهن باشی تا نشکنی زیر این دردهای لعنتی !

میدانم قلم آن لحظه آرزوی عدم میکند !

بعد میفهمد بیخود نبود که خداوند به قلم سوگند خورده است .

یقینا رازی در کار َست !

یقینا قلم وارث درد‌ َست !

پس آورد : جنگ انسان با نفس با کوچکترین گام‌ها آغاز و  بزرگترین اهداف اوج میگیرد .

آن کس که روزی از شکلات َش دست کشید برای " او "

روزی از جان دست میکشد باز هم برای " او "

تمرین میکنیم .

بسم الله ...

  • دیوار صندوقخانه

خیلی ها

خصوصی یا عمومی

گفتند :

مراقب باش !!!

دزد (ها) می دزدند نوشته های‌‌ َت را

خوب که فکر میکنم می بینم چرا باید ترسید؟

برای آنکه یکی با نوشته هایَم بزرگ شود ؟ فوق فوق َش مشهور شود  ؟ فوق تر از تمام اینها برترین نویسنده اعلام شود ؟

پول و ثروت و مقام و ... !

نوشته دزدی حقارت را عظمت می بخشد پس عظمتی که از محصول کسی دیگر باشد حقارت َش را بیشتر به چشم خود َش می آورد !

بگذریم خیلی ها دزدیدند و بعد شخص خود َم را دعوت کردند برای مرور ...!

آنکس که به نیت استفاده‌ی شخصی کلمات را غارت میکند اعصاب مرا دست نمیزند اما خاطرم را چه بسا ...

کاش قلم که برمیداریم برای نوشتن :

او را نیت کنیم .

و بعد ؟!

خود را ادب کنیم .

در این حالت اگر کسی کپی کند خدا بیامرزد پدرش را که حرف خدا را ( ان شاءالله ) در زمین دست به دست می‌کند .

پس آورد : نیت (مان ) جلد کتابی‌ست که گاهی یادمان میرود اسمش چه بود !

و حواسمان باشد جلد کتاب شناسنامه‌ اوست !

رفقا نیتمان را

  • دیوار صندوقخانه

خیلی حال نمیکنم !
این‌که یک روز بروم سراغ تقویم یا شایدَم کسی یادآوری کند ، اصلا بگذار دست ِ بالا بگیرم و بگویم خودم منتظر  ِ چنین روزی بودم ...!
بعد مثل یک مجری که عادت کرده باشد تبریک بگوید و بعد عادت کرده باشد تسلیت را هم باز هم از سر عادت عرض کند ، بیایم و بگویم عید این طور َست و کاش این طور بود و کاش این طور باشیم و عشق و حال و خدا ...!
نه !!!
تبریک ِ عید را خوش ندارم بگویم به کسی !!!
خوش ندارم عادت خفه کند اعتقاداتَم را ...
کاش میشد در جواب ِ تبریک دیگران اشک ریخت .
کاش میشد بگویم گوسفند های درونمان حالا یک طویله برای خودشان دست و پا کرده اند اما این من ...
دل َش نمی آید قربانی کند یک بره را حتی !!!
شرم دارد ...
میدانَم .
میخواهی تحقیرم کنی ؟!
کاش روا بود بروم گوشه‌ی خیابانی پر از ازدحام ، بایستم و بگویم : سیلی بزنید در گوش ِ حقیر !!!
شیون بزنم ، بغض های زخم شده در گلو را فریاد سر دهم و بگویم :
آهاااااااااااااااااااااااااای خلاااااااااااااااااااااایق ، چه بر سرمان آمده است ؟
ما قربانی داده ایم
اما
حجة بن الحسن را !
بعد یک کسی بیاید دست بگذارد بر دهانم و بگوید :
گِل بگیر دهان‌ َت را !
حجة بن الحسن دل َش نمیخواهد کسی حقارت َش را به تماشا بگذارد .
غیرت دارد برای تو . میفهمی ؟!
بعد دلم میخواهد این میفهمی را چنان داد بزند در گوش َم که صدایَ‌ش قلبم را تا سرم تکان دهد آنقدر که کور شوم از عشق مولا ...!

پس‌آورد : عید آنهایی که طویله شان خلوت است مبارک باد !!! اگر میشود برای نقصان عمر و وزن گوسفند های ما هم دعایی بفرمایند .

اجرتان محفوظ

  • دیوار صندوقخانه